روز بی پایان

زندگی روزی است بی پایان که در آن هزاران خورشید غروب میکند

روز بی پایان

زندگی روزی است بی پایان که در آن هزاران خورشید غروب میکند

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب

۲۵ مطلب با موضوع «این عمر که میرود» ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

خانه تکانى

 کل خانه تکانى من خلاصه شد در شستن سه لیوان، یک قابلمه، سینک ظرف شویى، دستمال کشیدن روى اُپن، جارو کردن یک فرش دوازده مترى.
البته مرتب کردن یک اتاق ٩ مترى به این نحو که همه چیز را با پا هُل دادم زیر تخت.
همه ى اینها با گوش دادن به سمفونى هاى ٥ تا ٧ بتهوون انجام شد و کمى هم محسن چاووشى براى آن وقتى که وسایل را با پا زیر تخت هُل میدادم و براى حفظ تعادل دست به دیوار داشتم.
سرجمع یک ساعت و نیم نشد.
نکته اخلاقى: شما هم مثل من برج یازده اسباب کشى کنید تا خانه تکانى ساده و کوتاهى داشته باشید.

سال نو بر شما مبارک، آرزو میکنم تصمیم بگیرید و تلاش کنید که سال ٩٥ سال خوبى برایتان باشد

  • سید مصطفی میرخلیلی
  • ۱
  • ۰

مستاجری

بعضی مثل من این شانس را دارند که تا 28 سالگی از اجاره نشینی فقط داستانها و مصائبش را شنیده باشند.

بی شک هر دوره ای از زندگی یک وجه جهان را روشن میکند که عموما در مواجه ی اول سخت و مشکل است و بعد از چندین بار تکرار عادی میشود و کمتر سخت میگیرید و می آموزید باز باید کوتاه بیایید، یک چیزی را از یک جایی از خواسته هایتان کم بگذارید.

الان در میانه راه زندگی درست در سی سالگی، مستاجری ام تازه دوساله است و به این رسیده ام که در مستاجری جور کردن پول پیش، دادن به موقع اجاره و یا اسباب کشی سختترین و رنج آورترین وجه مستاجری نیست، بلکه دنبال خانه گشتن و پیدا کردن خانه جدید آن مصیبت عظما است.

اینکه باید بالاخره قبول کنید که همه چیز آنی نیست که ما میخواهیم و همه چیز آنگونه نمیشود که دلخواه ما است. به هر خانه ای که سر میزنید یک نقصی هست و شما باید این را بپذیرید.

مستاجری تمرین اقناع خود است در برابر نواقص عالم.

مستاجری قبول این است که باید کوتاه بیایی و از خواسته هایت کم کنی.

مستاجری یک جور قناعت ورزیدن است.

امشب بعد از بستن قرارداد جدید به این فکر میکنم که آیا تا این کودک دو ساله ی مستاجریم چون خودم مردی سی ساله شود دیگر اصلا خواسته ای یا خواستن گاهی برای من میماند؟ اینکه چیزی را بخواهم؟

زندگی اصلا همین است، از هرطرف میروی میگوید تو با من بساز، من نه با تو.

  • سید مصطفی میرخلیلی
  • ۱
  • ۰

پیاز

زندگی مثل پیاز لایه لایه است.

همین را بیشتر نمیگویم و شما از این بخوانید، خودتان از همین یک جمله بفهمید. خواهشا مخاطب باهوش ، زیرک و درد کشیده ای باشید. بفهمید که زندگی از همان اول که شروع شد بسته به درک و شعورمان لایه لایه بود، لایه هایی نازک با سالهایی که کمتر فهمیدیم ولایه هایی ضخیم تر برای سالهایی که بیشتر فهمیدیم و درد کشیدیم.

نوزاد، خردسال، کودک یا نوجوان، این مزخرفات را بگذارید کنار این تقسیم بندی بیخردانه است چون سالهای یک لایه را یک حس مشترک یا یک درد مشترک به هم وصل میکند. برای پیدا کردن لایه های زندیگیتان دنبال حس ها یی بگردید که درطول چند سال طغیان داشتند. به سرخوشی ها، غم ها، دلتنگیها، دل سوزیها، رحمها،تنهایی ها، عاشقی و به دوست داشتنها فکر کنید، هر کدام را کجای زندگیتان جا گذاشتید؟ از کی بیخاصیت تر شدید؟

 

  • سید مصطفی میرخلیلی
  • ۱
  • ۰

پرواز

خیلی وقت است دیگر کسی هوس نمیکند بر لبه ی پنجره ای که نشسته است، بایستد و بپرد و پرواز کند. خیلی وقت است انسانها پرواز نمیکنند. از وقتی با هم بیشتر رفت و آمد کردند، باهم معاشرت کردند، باهم دست دادند، با هم دوست شدند، با هم کتاب خواندن، فیلم دیدند، موسیقی شنیدندو این با هم بودنها کم کم حس و هوس وخیال و ذوق پرواز را گرفت تا اینکه دیگر پرواز کردن فراموششان شد.

وگرنه قبل از اینها انسانها بر لبه ی بامها و پنجره های خانه هاشان می ایستادند و تا هوس میکردند بی درنگ میپریدند و پرواز میکردند، باد لای موهای بلند زنها میپیچید و  مردها اوج میگرفتند تا آنجا که عرق سردی بر تنشان مینشست از ترس ارتفاع و لذت پرواز.

  • سید مصطفی میرخلیلی
  • ۱
  • ۰

روز تولد

اوایل شهریورماه یادم بود که شهریور ماه است و من متولد این ماه هستم، ولی درست شبِ روز تولدم به هر چیزی فکر میکردم الّا اینکه فردا تولد من است.

دیدم پیام داده و تولدم را تبریک گفته است.

تشکر کردم و اعتراف کردم که حتی با اینکه چند روز پیش به مناسبتی کارت ملی را خوب نگاه کردم که بالاخره ببینم متولد 30 شهریور هستم یا مثل باقی امثال خودم متولد 31 شهریور ماه ثبت شده ام، باز حواسم نبوده که فردا تولدم است و غافلگیرم کرده.

برای متولدین شهریور ماه تا زمانی که ثبت احوال و زایشگاه ها دستشان را در یک کاسه نکرده بودند و شناسنامه ها به میل والدین و بر اساس اقتضائات عرف منطقه و شرایط جوی و جغرافیایی صادر میشدند، همیشه یک سوال بزرگ مانند ابری بالای سرشان حضور دارد.

دقیقش چه روزیه؟

گفتم: نمیدونم

اگر کمی به این معتقد باشید که روز و ماه تولد میتواند در شخصیت و خلق و خوی شما تاثیر داشته باشد یا توانایی هست که بر اساس ماه تولدتان آینده را برای شما روشن کنند، و از طرفی متولد شهریور باشید که شاید بهترین اسم برایش ماهِ دروغ تولد است نه ماه روزِ تولد، حتما زمانی به صرافت این میافتید که بدانید دقیقا چه روز و ماهی به دنیا آمده اید.

برای من روز تولد بیش از یک بخش از اطلاعات سجلی نیست، برای این است که بالاخره روزی باشد تا بانکها تبریک بگویند و همراه اول یک روز مکالمه درون شبکه رایگان بدهد و اگر کسی حواسش به تو است تبریکی بگوید و شاید سالهای دیگر کادو هم بخرد و اینگونه که باشد واقعا چه فرقی میکند که روز تولد چه روزی است و به نظرم بهترین روز همان است که به صورت رسمی در شناسنامه درج شده و میتوان همه جا با مستنداتش ارائه داد.

30 شهریور. و ممنونم از مامور ثبت احوالی که آمد روستای ما و در خانه پدربزرگم برای من که نمیدانم دقیقا آن موقع چند وقتم بوده است تعیین کرد که متولد سی شهریور هستم و درایت این را داشت که ننویسد سی و یک شهریور چون خیلی تابلو بود.

تولدم مبارک.

  • سید مصطفی میرخلیلی
  • ۱
  • ۰

باز پاییز

پاییز که می آید

یعنی میشود باز عاشقی کرد

یعنی سیب قرمز هست

خنکای نسیم شبانه هست

باران

رقص برگها

رنگها

قرمز، زرد و نارنجی هست.

شاید منکه از گرمای هوا فراری ام همین خنکای شبانه مرا شیفته ی پاییز کرده است، اما پاییز برگریزان و بارانهای شلخته دارد و شبهای بلند و خلوتش بیشتر فرصت درخود فرو رفتن را میدهد.

پاییز عاشقانه است من از خودم نمیگوییم همین دودلی هوا در روزهای پاییزی بین گرمی ظهر و سردی شبها شهادت میدهد، گاهی بارانی و غمگین، گاهی رقصان مثل برگهای رنگارنگ میان باد، عطر نرگسها، همه ی اینها شهادت میدهند پاییز عاشقانه است.

  • سید مصطفی میرخلیلی
  • ۱
  • ۰

صبح پنج شنبه

امروز ساعت پنج صبح وقتی اتومبیل سواری از فرط سنگینیِ صندق عقب و نرمی کمکفنرهایش پستی  و بلندی های کوچه را به گونه ای اغراق آمیز با تکانهای بالا پایین نشان میدادند، محمد طاها خواهرزاده ی 7 ساله ام از پشت شیشه عقب ماشین دست تکان میداد و من به سرهنگ آئورلیانوبوئندیا فکر میکردم که مقابل جوخه اعدام ایستاده بود و خاطره اولین باری را به یاد میآورد که پدرش او را با یخ آشنا کرد و ماکوندو هنوز چند خانه کاهگلی بیشتر نبود.

به او فکر میکردم که نه جنگ، نه جوخه های اعدام، خودکشی و حتی زنبارگی نتوانست بکشدش اما تنهایی او را کشت. 

  • سید مصطفی میرخلیلی
  • ۱
  • ۰

تو

تو، تو و تو!

تویی که حتی دیگر نمیدانم نقطه آغازی برای من یا پایان، حتی چند روزی خودم را و دلم را مشغول چیزهای دیگر میکنم اما باز همه چیز به تو ختم میشود و باز همه چیز از تو شروع میشود.

به هرچه عقبتر هم فکر میکنم باز این شروع و پایان به تو هست و من الان دیگر نمیدانم اول توبودی و بعد من عاشقت شدم یا من عاشقت شدم و بعد توبودی یا هر چیز دیگر، فقط میدانم تا بوده تو هم بوده ای، یک جور حضور اساطیری!

خلاصه اش تو هروقت بوده و هرجایی که بوده است، من نمیدانم کی و کجا، مرا و دلم را و ذهنم را و وجودم را قبضه کرده ای.

  • سید مصطفی میرخلیلی
  • ۱
  • ۰

غم

این یک شایعه نیست، درست است من گاهی به غم احتیاج دارم. خودتان هم میدانید چون شما هم گاهی میخواهید غمگین باشید. شاید گریه هم کردم ولی بغض حالم را بهتر میکند وقتی پشت گلو نگهش میدارم، وقتی به چشم ها فشار می آورد و اشک حتی تا روی چشم هم می آید و کافی است پلکهارا ببندم و بغلطد پایین.

غم را نمیشود جدا کرد نباشد حتما چیزی کم است، لازم است. کسی گفته بود آدمهایی که با آنها گریه کرده ای را فراموش نمیکنی. چه چیز مثل غمگینی و گریه آدم را خالی میکند؟

غم ها و گریه ها شروع دوباره اند یک جور نو شدن دارند.

خلاصه غم بهار است.

  • سید مصطفی میرخلیلی
  • ۱
  • ۰

ماهی قرمز

بوی عید، بویِ زندگی کوتاه اما پر از اضطراب ماهی های قرمزه.

 

  • سید مصطفی میرخلیلی