روز بی پایان

زندگی روزی است بی پایان که در آن هزاران خورشید غروب میکند

روز بی پایان

زندگی روزی است بی پایان که در آن هزاران خورشید غروب میکند

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب

۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

بادیگارد

بادیگارد

بادیگارد ≠ محافظ

اول بگویم این ابراهیم خان حاتمی کیا از کجا این سوژه ها را پیدا میکند؟

از کجا میداند الان باید درباره چه فیلم بسازد؟ و مهمتر از همه باید چگونه بسازد؟

نمیدانم این قاعده ای است که بنیان گذاشتند و قرارداد کردند، یا رسمی است که کشفش کردند؟ اینکه هر ده سال را میگویند دهه و شده است معیاری برای سنجش همه چیز در یک جامعه. اقتصاد، فرهنگ و حتی گرایش های سیاسی، همه در دهه ها مورد تحلیل قرار میگیرند و معتقدند از هر دهه تا دهه ی بعدی در حال تغییر است. و بین دهه ها مرزی است که از آن بگذریم همه چیز شکل دیگری به خود میگیرد. نه اینکه کلا منقلب شود، مسایل کلی تعریف دیگری میگیرند و شکلشان عوض میشود و جزئی ها جایشان را به چیز دیگری میدهند و کسی که جانش را بخاطر شخص مهمتری میدهد یکی از همین جزئی ها است.

سوال من این است: الان دهه ی محافظ است یا دهه ی بادیگارد؟

محافظ و بادیگارد هر دو یک کار را میکنند، هر دو جانشان را بخاطر دیگری به خطر می اندازند اما این دو در دو وجه باهم فرق دارند. یکی، کسی که بخاطرش جانشان را به خطر می اندازند و دومی، آنچه باعث میشود این کار را به راحتی انجام دهند. فکر میکنم این دومی خیلی مهمتر است و حتی گاهی با آن وجه اول درهم تنیده میشود.

اینکه ترجیح بدهی تو زخمی بشوی یا حتی کشته شوی بخاطر کسی دیگر، آنهم نه بخاطر یک رابطه ی عاطفی و فقط بخاطر اینکه وظیفه ی تو است که زخمی و کشته شوی، کار آسانی نیست و حتی حرفش را هم نمیشود به راحتی زد.

من نمیگویم حاتمی کیا میخواهد بین این دو – محافظ و بادیگارد – فرق بگذارد یا بخواهد فرق این دو را بگوید من میخواهم بگویم الان دهه ی کدام اینها ست؟ محافظی که نه بخاطر شخص که بخاطر امر قدسی جانش را به خطر می اندازد یا بادیگاردی که موظف است از شخصی محافظت کند و برایش مهم نیست آن شخص چه کسی است و چه میکند؟

سوالم را دوباره اما با کلماتی دیگر میپرسم: الان دهه ی مقدسات است یا دهه ی اشخاص؟

حیدر هیکلی عضلانی، نگاهی سرد، کت و شلواری شیک و قلب سنگی ندارد. حیدر خطر را بو نمیکشد و ناگهان دو دستش را نمیبرد پشت کمرش تا دو اسلحه ای که مخصوص خودش ساخته شده است را بیرون بیاورد و در موازات شانه هایش به دوطرف بگیرد و وسط معرکه بچرخد و بَنگ بَنگ بَنگ همه را بکشد و همه ی اینها را ما در یک حرکت اسلوموشن ببینیم و حتی بتوانیم حرکت طره های موی او را میان هوا بفهمیم و نشستن گلوله وسط پیشانی ها را خوب تماشا کنیم.

حیدر با آنهایی که دهه ی شصت شمسی قد و نیم قد، پیر و جوان با آنکه خانواده داشتند، محله و هم محلی داشتند، شغل و کاری داشتند اما همه را رها کردند، رفتند وسط معرکه و گفتند، شنیدند، خندیدند، گریه کردند، شلیک کردند، کشتند و کشته شدند فرقی ندارد. از دهه ی شصت تا دهه ی نود بر خلاف همه چیز که تغییر کرده است، حیدر تغییری نکرده است. حیدر خلاف قاعده ی دهه ها است، او هنوز حیدر است. اگر الان درد میکشد، گریه میکند یا وقتی از او انتظار دارند مثنوی رشادتهایش را بنویسد اما او نامه ی اعمالش را مینویسد، اگر شک کرده است تقصیر او نیست، چون او تغییری نکرده است. شاید این ما هستیم که با همه ی هستیِ مان از مرز دهه ها که گذشتیم تغییر کرده ایم و اگر تغییرمان آنگونه بوده است که حیدر ها شک دارند و میخواهند اسلحه هایشان را زمین بگذارند، وای بر ما و بدا به حال ما.

 

پ.ن: این متن تحلیل، تفسیر، نقد، توبیخ، تشویق، قضاوت یا هر چیز دیگری که طرف دیگرش شخص، گروه یا هر کس دیگری باشد نیست، این فقط یک من است که با خود خودگویه میکند. من تازه حیدر ها را دیده ام، کسانی که تا حالا اینگونه نشناخته بودمشان و فکر میکردم جور دیگری هستند و لازم میدانم از ابراهیم خان حاتمی کیا بابت آشنا کردنم با این اشخاص تشکر کنم.

تکمله: شادی روح همه ی شهدای حفاظت، همه ی حیدرها که هیچ وقت مهمان برنامه های شب نشینی و گفتگوی تلوزیون نبوده اند و کمتر (اصلا) از آنها و خانواده هاشان گفته شده است صلوات.

  • سید مصطفی میرخلیلی