روز بی پایان

زندگی روزی است بی پایان که در آن هزاران خورشید غروب میکند

روز بی پایان

زندگی روزی است بی پایان که در آن هزاران خورشید غروب میکند

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱
  • ۰

صبح پنج شنبه

امروز ساعت پنج صبح وقتی اتومبیل سواری از فرط سنگینیِ صندق عقب و نرمی کمکفنرهایش پستی  و بلندی های کوچه را به گونه ای اغراق آمیز با تکانهای بالا پایین نشان میدادند، محمد طاها خواهرزاده ی 7 ساله ام از پشت شیشه عقب ماشین دست تکان میداد و من به سرهنگ آئورلیانوبوئندیا فکر میکردم که مقابل جوخه اعدام ایستاده بود و خاطره اولین باری را به یاد میآورد که پدرش او را با یخ آشنا کرد و ماکوندو هنوز چند خانه کاهگلی بیشتر نبود.

به او فکر میکردم که نه جنگ، نه جوخه های اعدام، خودکشی و حتی زنبارگی نتوانست بکشدش اما تنهایی او را کشت. 

  • ۹۴/۰۵/۲۹
  • سید مصطفی میرخلیلی

صدسال_تنهایی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی