تو، تو و تو!
تویی که حتی دیگر نمیدانم نقطه آغازی برای من یا پایان، حتی چند روزی خودم را و دلم را مشغول چیزهای دیگر میکنم اما باز همه چیز به تو ختم میشود و باز همه چیز از تو شروع میشود.
به هرچه عقبتر هم فکر میکنم باز این شروع و پایان به تو هست و من الان دیگر نمیدانم اول توبودی و بعد من عاشقت شدم یا من عاشقت شدم و بعد توبودی یا هر چیز دیگر، فقط میدانم تا بوده تو هم بوده ای، یک جور حضور اساطیری!
خلاصه اش تو هروقت بوده و هرجایی که بوده است، من نمیدانم کی و کجا، مرا و دلم را و ذهنم را و وجودم را قبضه کرده ای.
- ۹۴/۰۵/۱۷