روز بی پایان

زندگی روزی است بی پایان که در آن هزاران خورشید غروب میکند

روز بی پایان

زندگی روزی است بی پایان که در آن هزاران خورشید غروب میکند

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «صدسال_تنهایی» ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

سوکوروتازاکی

موراکامی نویسنده ای که جدای از نوشته هایش سخن گفتن از خودش هم جذاب است. نویسنده ای که صبح زود بیدار می شود، اهل دویدن است به موسیقی کلاسیک عشق می ورزد و کافه و بارش را تعطیل کرده و شروع به نوشتن کرده است. او الان ساکن آمریکا است
"سوکوروتازاکی بیرنگ و سالهای زیارتش" روایت تنهایی انسان است، روایت گسست ها و عشق ورزیدنهای پنهانی است. روایتی است از حسی مثل اینکه شب توفانی از عرشه کشتی پرتاب میشوی در میان اقیانوسی بیکران.
موسیقی کلاسیک و طبیعت در نوشته های موراکامی نقش پررنگی دارد. داستانهای او عمدتا غیرخطی و سوررئالیستی و روایت تنهایی انسان مدرن است.
سوکوروتازاکی روایت تقدیر و سرنوشت است که ما در ساختن آن خیلی دخلی نداریم، دوستی با شخصی یا حتی قطع یک رابطه میتواند تاثیر مهمی بر مسیر زندگی بگذارد. انتخاب می کنیم با چه کسانی معاشرت کنیم اما انتخاب نمی کنیم که چه تاثیری بر زندگی ما بگذارند. جایی از رمان نویسنده می گوید: این یادت بماند؛ تاریخ را نه می‌شود پاک کرد نه عوض. مثل این است که بخواهی خودت را عوض کنی. می‌شود روی خاطره‌ها سرپوش گذاشت ولی تاریخ را نمی‌شود قایم کرد.
گذشته و گذشته ای که مارا رها نمی کند، گاهی باید برگشت همان جا از گذشته که مارا هنوز دارد عذاب میدهد، شاید بتوان دردش را کمتر کرد.
سوکورو تازاکی بیرنگ و سالهای زیارتش/ هاروکی موراکامی/ ترجمه امیرمهدی حقیقت/ نشر چشمه

  • سید مصطفی میرخلیلی
  • ۱
  • ۰

صبح پنج شنبه

امروز ساعت پنج صبح وقتی اتومبیل سواری از فرط سنگینیِ صندق عقب و نرمی کمکفنرهایش پستی  و بلندی های کوچه را به گونه ای اغراق آمیز با تکانهای بالا پایین نشان میدادند، محمد طاها خواهرزاده ی 7 ساله ام از پشت شیشه عقب ماشین دست تکان میداد و من به سرهنگ آئورلیانوبوئندیا فکر میکردم که مقابل جوخه اعدام ایستاده بود و خاطره اولین باری را به یاد میآورد که پدرش او را با یخ آشنا کرد و ماکوندو هنوز چند خانه کاهگلی بیشتر نبود.

به او فکر میکردم که نه جنگ، نه جوخه های اعدام، خودکشی و حتی زنبارگی نتوانست بکشدش اما تنهایی او را کشت. 

  • سید مصطفی میرخلیلی