روز بی پایان

زندگی روزی است بی پایان که در آن هزاران خورشید غروب میکند

روز بی پایان

زندگی روزی است بی پایان که در آن هزاران خورشید غروب میکند

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

صبح پنج شنبه

امروز ساعت پنج صبح وقتی اتومبیل سواری از فرط سنگینیِ صندق عقب و نرمی کمکفنرهایش پستی  و بلندی های کوچه را به گونه ای اغراق آمیز با تکانهای بالا پایین نشان میدادند، محمد طاها خواهرزاده ی 7 ساله ام از پشت شیشه عقب ماشین دست تکان میداد و من به سرهنگ آئورلیانوبوئندیا فکر میکردم که مقابل جوخه اعدام ایستاده بود و خاطره اولین باری را به یاد میآورد که پدرش او را با یخ آشنا کرد و ماکوندو هنوز چند خانه کاهگلی بیشتر نبود.

به او فکر میکردم که نه جنگ، نه جوخه های اعدام، خودکشی و حتی زنبارگی نتوانست بکشدش اما تنهایی او را کشت. 

  • سید مصطفی میرخلیلی
  • ۱
  • ۰

تو

تو، تو و تو!

تویی که حتی دیگر نمیدانم نقطه آغازی برای من یا پایان، حتی چند روزی خودم را و دلم را مشغول چیزهای دیگر میکنم اما باز همه چیز به تو ختم میشود و باز همه چیز از تو شروع میشود.

به هرچه عقبتر هم فکر میکنم باز این شروع و پایان به تو هست و من الان دیگر نمیدانم اول توبودی و بعد من عاشقت شدم یا من عاشقت شدم و بعد توبودی یا هر چیز دیگر، فقط میدانم تا بوده تو هم بوده ای، یک جور حضور اساطیری!

خلاصه اش تو هروقت بوده و هرجایی که بوده است، من نمیدانم کی و کجا، مرا و دلم را و ذهنم را و وجودم را قبضه کرده ای.

  • سید مصطفی میرخلیلی