زیرِ آبیِ پهناور؛ آشوبی که من است.
میدانستید زیر اقیانوس یک رودخانه در جریان است؟ درست در زیر آبیِ پهناورِ اقیانوس منجمد شمالی رودخانهای به عمق سی متر درجریان است.
در فیلم تلقین دام کاب با بازی دیکاپریو یک فرفرهی فلزی را میچرخاند تا بفهمد الان در عمق تلقین و خیال درون است یا در دنیای واقعیست؟ و این فرفره اگر از چرخیدن بایستد، او این بیرون است.
هر روز که از خواب برمیخیزم خودم را میاندازم وسط این به اصطلاح دنیای واقعی، بدون استثناء این کار هرروزِ من است با این خیال که این دنیای واقعی، جهانِ پر تلاطمیست.
اما دلم میخواهد و لازم است یک روز بیدار نشوم، با چشمهای بسته دستهایم را از دوطرف کامل باز کنم و از پشت خودم را از لبهی این دنیای واقعی پرت کنم داخل این اقیانوس درون. آن لایهی پهناورِ آبی را رد کنم و برسم به آن تلاطم به آن آشوب، به همهی آنها که در درون من میخروشند. میان همان جایی که اتفاقا آنجا واقعی است. آنجا من است با همهی دردها، علاقهها، عشق، خانواده، شکها و تردیدها، گذشته، کودکی، حتی آینده و پیری، شکستها و شادیها، غمها، اشکها، آنجا که همهی من است. آنجا که بهترین کلمه برای توصیفش آشوب است، آشوبی که همیشه زیر یک لایهی آبیِ پهناور پنهان است و من همیشه هرروز صبح و شب ترسیدهام، ترسیده از اینکه با این آشوب که من است، که خودِ من است روبرو شوم.
میان آن رودخانهی زیر اقیانوس چشمهایم را باز کنم و فرفرهی فلزیام را بچرخانم و هیچوقت از چرخیدن بازنماند.