آرش دارد عکس پدربزرگ را از روی تاج گل میکند. یکی از زنها صدا میزند: سوده کجا؟
سوده از کیفش سویچ را می آورد بیرون و میگوید: باید آرش ببرم معاینه چشم فردا آخرین مهلت ثبتنام دبستانه.
زن میگوید: از این حلواها و خرماها ببر.
آرش میپرسد: مامان حالا میتونیم این گله رو ببریم خونه؟
سوده دست آرش را میگیرد و درحالی که درب ماشین را باز میکند روبه زن میگوید : نه ما که نمیخوریم، بدین همین سرایدار مسجد.
زن میگوید : سرخاک نمیای؟
سوده به آرش اشاره میکند و با چهره ای مستاصل میگوید: میبینی که ، گرفتارم.