مستاجری دردی است که خدا برای برگزیدگان خود میخواهد. حرف آخرم را همین اول به صراحت تمام گفتم.
آدمی وقتی شبها در نور آتش روی دیوارهای غارش نقاشی میکرد، فقط در فکر یک طرح جدید برای کاغذدیواری خانه اش نبود، آن خط های درهم که شمایل حیواناتی که خورده بود را درست میکرد کم کم او را به فکر وامی داشت اما او بیخیال این فکر ها میشد و نهار ظهرش را نقاشی میکرد و بعد میرفت در کانون گرم خانواده و همینجور جوجه آدمها زیاد شدند، اول برای دیوارها طاقچه درست کرد بعد فهمید این وضعیت کفاف جوجه آدمهایش و حتی جوجه آدمهای همسایه که معلوم نیست چرا شبها را اینجا سر میکنند نمیدهد، پس شروع کرد اتاق درست کند و همینجور ساخت و رفت تا همه ی دغدغه اش شد همین لانه ساختن. از آن روز آدمی تا حالا توی فکر یه سقفه.
یکی کمه؟ اگر به یکی راضی بودیم الان نباید یکی صاحب خانه ها باشد و یکی مستاجر.اجراه نشینی و مستاجر و صاحب خانه همه اینها زاییده غده ی سرطانی طمع انسان است، اگر من به یکی خودم قانع بودم لازم نبود تو آن یکی دیگرم را از من اجراه کنی و این زیاده خواهی آنقدر رسمی شده که دیگر معمولی و به جا است.
من یک مستاجری هستم که تازه قراردا اجاره ام را تمدید کردم ، قراردادی که مرا مجاب کرده بیشتر از سال قبل به صاحبخانه عزیزم پول بدهم، پس طبیعی است که نسبت مسئله مستاجری نظر مثبتی نداشته باشم.
1393/11/04
- ۹۳/۱۱/۰۴