مردی که کارمند دون پایه ی شهرداری است و صرفا سیستم گرمایشی ساختمانهای قدیمی را چک میکند حالا میخواهد هواپیمایی را به ساده ترین وجه ممکن ولی به احتمال زیاد امکانپذیر بدزد و به برج ایفل بکوبد.
چرا هواپیما بدزدد؟ چرا به برج ایفل بکوبد؟ و خیلی چراهای دیگر، برای همه ی اینها دلیل دارد (دلیل که بهتر است بگوییم فلسفه ای شخصی دارد) حتی برای اینکه پرواز از چه فرودگاهی و چه نوع هواپیمایی انتخاب کند.
اشتباه نکنید او اصلا و به هیچ وجه یک تروریست یا یک هواپیما ربای حرفه ای نیست اتفاقا بسیار انسانی ساده و سطحی است فقط دلبسته ی کسی شد و آن شخص اورا نپذیرفت.
سفر زمستانی شاید روایت انسانی تنها، سرخورده و مستاصل باشد که نمی تواند زنی که دوستش دارد و اتفاقا آن زن هم او را دوست دارد، راضی کند تا باهم زندگی کنند و حالا در فکر رقم زدن یک فاجعه ی انسانی است.
او حتی برای این کار دوره ی کوتاه مدت و فشرده ی هدایت هواپیما را گذرانده.
سوال اساسی این است: اینهمه خشم آن هم در وجود انسانی عادی و معمولی که هزارانشان را در اطرافمان میبینیم و حتی خودما شاید یکی از آنها باشیم از کجا میآید؟
تا اینجا هرچه گفتم چیزی از این داستان 97 صفحه ای لو نداده ام
سفر زمستانی/ املی نوتومب/ ترجمه بنفشه فریس آبادی/ نشر چشمه